سریر فقر تو را سرکشد به تاج رضا


سریر فقر تو را سرکشد به تاج رضا

سریر فقر تو را سرکشد به تاج رضا


سریر فقر تو را سرکشد به تاج رضا

سریر فقر تو را سرکشد به تاج رضا


تو سر به جیب هوس درکشیده ای به خطا

تو سر به جیب هوس درکشیده ای به خطا
تو سر به جیب هوس درکشیده ای به خطا
تو سر به جیب هوس درکشیده ای به خطا
تو سر به جیب هوس درکشیده ای به خطا
بر آن سریر سر بی سران به تاج رسید
بر آن سریر سر بی سران به تاج رسید
بر آن سریر سر بی سران به تاج رسید
بر آن سریر سر بی سران به تاج رسید
بر آن سریر سر بی سران به تاج رسید
تو تاج بر سری از سر فرو نهی عمدا
تو تاج بر سری از سر فرو نهی عمدا
تو تاج بر سری از سر فرو نهی عمدا
تو تاج بر سری از سر فرو نهی عمدا
تو تاج بر سری از سر فرو نهی عمدا
سر است قیمت این تاج گر سرش داری
سر است قیمت این تاج گر سرش داری
سر است قیمت این تاج گر سرش داری
سر است قیمت این تاج گر سرش داری
سر است قیمت این تاج گر سرش داری
به من یزید چنین تاج سر بیار بها
به من یزید چنین تاج سر بیار بها
به من یزید چنین تاج سر بیار بها
به من یزید چنین تاج سر بیار بها
به من یزید چنین تاج سر بیار بها
تو را چو شمع ز تن هر زمان سری روید
تو را چو شمع ز تن هر زمان سری روید
تو را چو شمع ز تن هر زمان سری روید
تو را چو شمع ز تن هر زمان سری روید
تو را چو شمع ز تن هر زمان سری روید
سری که دردسر آرد بریدن است دوا
سری که دردسر آرد بریدن است دوا
سری که دردسر آرد بریدن است دوا
سری که دردسر آرد بریدن است دوا
سری که دردسر آرد بریدن است دوا
نگر که نام سری بر چنین سری ننهی
نگر که نام سری بر چنین سری ننهی
نگر که نام سری بر چنین سری ننهی
نگر که نام سری بر چنین سری ننهی
نگر که نام سری بر چنین سری ننهی
که گنبد هوس است این و دخمهٔ سودا
که گنبد هوس است این و دخمهٔ سودا
که گنبد هوس است این و دخمهٔ سودا
که گنبد هوس است این و دخمهٔ سودا
که گنبد هوس است این و دخمهٔ سودا
سری دگر به کف آور که در طریقت عشق
سری دگر به کف آور که در طریقت عشق
سری دگر به کف آور که در طریقت عشق
سری دگر به کف آور که در طریقت عشق
سری دگر به کف آور که در طریقت عشق
سزاست این سر سگ سار سنگ سار سزا
سزاست این سر سگ سار سنگ سار سزا
سزاست این سر سگ سار سنگ سار سزا
سزاست این سر سگ سار سنگ سار سزا
سزاست این سر سگ سار سنگ سار سزا
چرا چو لالهٔ نشکفته سر فکنده نه ای
چرا چو لالهٔ نشکفته سر فکنده نه ای
چرا چو لالهٔ نشکفته سر فکنده نه ای
چرا چو لالهٔ نشکفته سر فکنده نه ای
چرا چو لالهٔ نشکفته سر فکنده نه ای
که آسمان ز سر افکندگی است پا برجا
که آسمان ز سر افکندگی است پا برجا
که آسمان ز سر افکندگی است پا برجا
که آسمان ز سر افکندگی است پا برجا
که آسمان ز سر افکندگی است پا برجا
تو را میان سران کی رسد کله داری
تو را میان سران کی رسد کله داری
تو را میان سران کی رسد کله داری
تو را میان سران کی رسد کله داری
تو را میان سران کی رسد کله داری
ز خون حلق تو خاکی نگشته لعل قبا
ز خون حلق تو خاکی نگشته لعل قبا
ز خون حلق تو خاکی نگشته لعل قبا
ز خون حلق تو خاکی نگشته لعل قبا
ز خون حلق تو خاکی نگشته لعل قبا
یتیم وار در این تیم ضایع است دلت
یتیم وار در این تیم ضایع است دلت
یتیم وار در این تیم ضایع است دلت
یتیم وار در این تیم ضایع است دلت
یتیم وار در این تیم ضایع است دلت
برو یتیم نوازی بورز چون عنقا
برو یتیم نوازی بورز چون عنقا
برو یتیم نوازی بورز چون عنقا
برو یتیم نوازی بورز چون عنقا
برو یتیم نوازی بورز چون عنقا
دلی طلب کن بیمار کردهٔ وحدت
دلی طلب کن بیمار کردهٔ وحدت
دلی طلب کن بیمار کردهٔ وحدت
دلی طلب کن بیمار کردهٔ وحدت
دلی طلب کن بیمار کردهٔ وحدت
چو چشم دوست که بیماری است عین شفا
چو چشم دوست که بیماری است عین شفا
چو چشم دوست که بیماری است عین شفا
چو چشم دوست که بیماری است عین شفا
چو چشم دوست که بیماری است عین شفا
مگر شبی ز برای عیادت دل تو
مگر شبی ز برای عیادت دل تو
مگر شبی ز برای عیادت دل تو
مگر شبی ز برای عیادت دل تو
مگر شبی ز برای عیادت دل تو
قدم نهد صفت ینزل الله از بالا
قدم نهد صفت ینزل الله از بالا
قدم نهد صفت ینزل الله از بالا
قدم نهد صفت ینزل الله از بالا
قدم نهد صفت ینزل الله از بالا
بر آستانهٔ وحدت سقیم خوش تر دل
بر آستانهٔ وحدت سقیم خوش تر دل
بر آستانهٔ وحدت سقیم خوش تر دل
بر آستانهٔ وحدت سقیم خوش تر دل
بر آستانهٔ وحدت سقیم خوش تر دل
به پالکانهٔ جنت عقیم به حورا
به پالکانهٔ جنت عقیم به حورا
به پالکانهٔ جنت عقیم به حورا
به پالکانهٔ جنت عقیم به حورا
به پالکانهٔ جنت عقیم به حورا
مقامری صفتی کن طلب که نقش قمار
مقامری صفتی کن طلب که نقش قمار
مقامری صفتی کن طلب که نقش قمار
مقامری صفتی کن طلب که نقش قمار
مقامری صفتی کن طلب که نقش قمار
دو یک شمار دگر چه دوشش زند عذرا
دو یک شمار دگر چه دوشش زند عذرا
دو یک شمار دگر چه دوشش زند عذرا
دو یک شمار دگر چه دوشش زند عذرا
دو یک شمار دگر چه دوشش زند عذرا
تو را مقامر صورت کجا دهد انصاف
تو را مقامر صورت کجا دهد انصاف
تو را مقامر صورت کجا دهد انصاف
تو را مقامر صورت کجا دهد انصاف
تو را مقامر صورت کجا دهد انصاف
تورا هلیلهٔ زرین کجا برد صفرا
تورا هلیلهٔ زرین کجا برد صفرا
تورا هلیلهٔ زرین کجا برد صفرا
تورا هلیلهٔ زرین کجا برد صفرا
تورا هلیلهٔ زرین کجا برد صفرا
به ترک جاه مقامر ظریف تر درویش
به ترک جاه مقامر ظریف تر درویش
به ترک جاه مقامر ظریف تر درویش
به ترک جاه مقامر ظریف تر درویش
به ترک جاه مقامر ظریف تر درویش
بخوان شاه مزعفر لطیف تر حلوا
بخوان شاه مزعفر لطیف تر حلوا
بخوان شاه مزعفر لطیف تر حلوا
بخوان شاه مزعفر لطیف تر حلوا
بخوان شاه مزعفر لطیف تر حلوا
سواد اعظمت اینک ببین مقام خرد
سواد اعظمت اینک ببین مقام خرد
سواد اعظمت اینک ببین مقام خرد
سواد اعظمت اینک ببین مقام خرد
سواد اعظمت اینک ببین مقام خرد
جهاد اکبرت اینک بدر مصاف هوا
جهاد اکبرت اینک بدر مصاف هوا
جهاد اکبرت اینک بدر مصاف هوا
جهاد اکبرت اینک بدر مصاف هوا
جهاد اکبرت اینک بدر مصاف هوا
میان خاک چه بازی سفال کودک وار
میان خاک چه بازی سفال کودک وار
میان خاک چه بازی سفال کودک وار
میان خاک چه بازی سفال کودک وار
میان خاک چه بازی سفال کودک وار
سرای خاک به خاکی بباز مرد آسا
سرای خاک به خاکی بباز مرد آسا
سرای خاک به خاکی بباز مرد آسا
سرای خاک به خاکی بباز مرد آسا
سرای خاک به خاکی بباز مرد آسا
زر نهاد تو چون پاک شد به بوتهٔ خاک
زر نهاد تو چون پاک شد به بوتهٔ خاک
زر نهاد تو چون پاک شد به بوتهٔ خاک
زر نهاد تو چون پاک شد به بوتهٔ خاک
زر نهاد تو چون پاک شد به بوتهٔ خاک
نه طوق و تاج شود چون شود ز بوته جدا
نه طوق و تاج شود چون شود ز بوته جدا
نه طوق و تاج شود چون شود ز بوته جدا
نه طوق و تاج شود چون شود ز بوته جدا
نه طوق و تاج شود چون شود ز بوته جدا
زری که گوی گریبان جبرئیل سزد
زری که گوی گریبان جبرئیل سزد
زری که گوی گریبان جبرئیل سزد
زری که گوی گریبان جبرئیل سزد
زری که گوی گریبان جبرئیل سزد
رکاب پای شیاطین مکن که نیست سزا
رکاب پای شیاطین مکن که نیست سزا
رکاب پای شیاطین مکن که نیست سزا
رکاب پای شیاطین مکن که نیست سزا
رکاب پای شیاطین مکن که نیست سزا
چو گل مباش که هم پوست را کفن سازی
چو گل مباش که هم پوست را کفن سازی
چو گل مباش که هم پوست را کفن سازی
چو گل مباش که هم پوست را کفن سازی
چو گل مباش که هم پوست را کفن سازی
چو لاله باری اول ز پوست بیرون آ
چو لاله باری اول ز پوست بیرون آ
چو لاله باری اول ز پوست بیرون آ
چو لاله باری اول ز پوست بیرون آ
چو لاله باری اول ز پوست بیرون آ
به دست همت طغرای بی نیازی دار
به دست همت طغرای بی نیازی دار
به دست همت طغرای بی نیازی دار
به دست همت طغرای بی نیازی دار
به دست همت طغرای بی نیازی دار
که هر دو کون تو داری چو داری این طغرا
که هر دو کون تو داری چو داری این طغرا
که هر دو کون تو داری چو داری این طغرا
که هر دو کون تو داری چو داری این طغرا
که هر دو کون تو داری چو داری این طغرا
ره امان نتوان رفت و دل رهین امل
ره امان نتوان رفت و دل رهین امل
ره امان نتوان رفت و دل رهین امل
ره امان نتوان رفت و دل رهین امل
ره امان نتوان رفت و دل رهین امل
رفوگری نتوان کرد و چشم نابینا
رفوگری نتوان کرد و چشم نابینا
رفوگری نتوان کرد و چشم نابینا
رفوگری نتوان کرد و چشم نابینا
رفوگری نتوان کرد و چشم نابینا
تو را امان ز امل به که اسب جنگی را
تو را امان ز امل به که اسب جنگی را
تو را امان ز امل به که اسب جنگی را
تو را امان ز امل به که اسب جنگی را
تو را امان ز امل به که اسب جنگی را
به روز معرکه برگستوان به از هرا
به روز معرکه برگستوان به از هرا
به روز معرکه برگستوان به از هرا
به روز معرکه برگستوان به از هرا
به روز معرکه برگستوان به از هرا
تو را که رشتهٔ ایمان ز هم گسست امروز
تو را که رشتهٔ ایمان ز هم گسست امروز
تو را که رشتهٔ ایمان ز هم گسست امروز
تو را که رشتهٔ ایمان ز هم گسست امروز
تو را که رشتهٔ ایمان ز هم گسست امروز
سحاء خط امان از چه می کنی فردا
سحاء خط امان از چه می کنی فردا
سحاء خط امان از چه می کنی فردا
سحاء خط امان از چه می کنی فردا
سحاء خط امان از چه می کنی فردا
تو را ز پشتی همت به کف شود ملکت
تو را ز پشتی همت به کف شود ملکت
تو را ز پشتی همت به کف شود ملکت
تو را ز پشتی همت به کف شود ملکت
تو را ز پشتی همت به کف شود ملکت
بلی ز پهلوی آدم پدید شد حوا
بلی ز پهلوی آدم پدید شد حوا
بلی ز پهلوی آدم پدید شد حوا
بلی ز پهلوی آدم پدید شد حوا
بلی ز پهلوی آدم پدید شد حوا
چو همت آمد هر هشت داده به جنت
چو همت آمد هر هشت داده به جنت
چو همت آمد هر هشت داده به جنت
چو همت آمد هر هشت داده به جنت
چو همت آمد هر هشت داده به جنت
که از سر دو گروهی است شورش و غوغا
که از سر دو گروهی است شورش و غوغا
که از سر دو گروهی است شورش و غوغا
که از سر دو گروهی است شورش و غوغا
که از سر دو گروهی است شورش و غوغا
خروش و جوش تو از بهر بود و نابود است
خروش و جوش تو از بهر بود و نابود است
خروش و جوش تو از بهر بود و نابود است
خروش و جوش تو از بهر بود و نابود است
خروش و جوش تو از بهر بود و نابود است
که از سر دو گروهی است شورش و غوغا
که از سر دو گروهی است شورش و غوغا
که از سر دو گروهی است شورش و غوغا
که از سر دو گروهی است شورش و غوغا
که از سر دو گروهی است شورش و غوغا
به بوی بود دو روزه چرا شوی خرسند
به بوی بود دو روزه چرا شوی خرسند
به بوی بود دو روزه چرا شوی خرسند
به بوی بود دو روزه چرا شوی خرسند
به بوی بود دو روزه چرا شوی خرسند
که بدو حال محال است و مهر کار فنا
که بدو حال محال است و مهر کار فنا
که بدو حال محال است و مهر کار فنا
که بدو حال محال است و مهر کار فنا
که بدو حال محال است و مهر کار فنا
به بند دهر چه ماندی بمیر تا برهی
به بند دهر چه ماندی بمیر تا برهی
به بند دهر چه ماندی بمیر تا برهی
به بند دهر چه ماندی بمیر تا برهی
به بند دهر چه ماندی بمیر تا برهی
که طوطی از پی این مرگ شد ز بند رها
که طوطی از پی این مرگ شد ز بند رها
که طوطی از پی این مرگ شد ز بند رها
که طوطی از پی این مرگ شد ز بند رها
که طوطی از پی این مرگ شد ز بند رها
چو باشه دوخته چشمی به سوزن تقدیر
چو باشه دوخته چشمی به سوزن تقدیر
چو باشه دوخته چشمی به سوزن تقدیر
چو باشه دوخته چشمی به سوزن تقدیر
چو باشه دوخته چشمی به سوزن تقدیر
چو لاشه بسته گلوئی به ریسمان قضا
چو لاشه بسته گلوئی به ریسمان قضا
چو لاشه بسته گلوئی به ریسمان قضا
چو لاشه بسته گلوئی به ریسمان قضا
چو لاشه بسته گلوئی به ریسمان قضا
چه خوش حیات و چه ناخوش چو آخر است زوال
چه خوش حیات و چه ناخوش چو آخر است زوال
چه خوش حیات و چه ناخوش چو آخر است زوال
چه خوش حیات و چه ناخوش چو آخر است زوال
چه خوش حیات و چه ناخوش چو آخر است زوال
چه جعد ساده چه پرخم چو خارج است نوا
چه جعد ساده چه پرخم چو خارج است نوا
چه جعد ساده چه پرخم چو خارج است نوا
چه جعد ساده چه پرخم چو خارج است نوا
چه جعد ساده چه پرخم چو خارج است نوا
نجسته فقر، سلامت کجا کنی حاصل؟
نجسته فقر، سلامت کجا کنی حاصل؟
نجسته فقر، سلامت کجا کنی حاصل؟
نجسته فقر، سلامت کجا کنی حاصل؟
نجسته فقر، سلامت کجا کنی حاصل؟
نگفته بسم به الحمد چون کنی مبدا؟
نگفته بسم به الحمد چون کنی مبدا؟
نگفته بسم به الحمد چون کنی مبدا؟
نگفته بسم به الحمد چون کنی مبدا؟
نگفته بسم به الحمد چون کنی مبدا؟
دمیده در شب آخر زمان سپیدهٔ حشر
دمیده در شب آخر زمان سپیدهٔ حشر
دمیده در شب آخر زمان سپیدهٔ حشر
دمیده در شب آخر زمان سپیدهٔ حشر
دمیده در شب آخر زمان سپیدهٔ حشر
پس از تو خفتن اصحاب کهف نیست روا
پس از تو خفتن اصحاب کهف نیست روا
پس از تو خفتن اصحاب کهف نیست روا
پس از تو خفتن اصحاب کهف نیست روا
پس از تو خفتن اصحاب کهف نیست روا
مسافران به سحرگاه راه پیش کنند
مسافران به سحرگاه راه پیش کنند
مسافران به سحرگاه راه پیش کنند
مسافران به سحرگاه راه پیش کنند
مسافران به سحرگاه راه پیش کنند
تو خواب بیش کنی اینت خفتهٔ رعنا
تو خواب بیش کنی اینت خفتهٔ رعنا
تو خواب بیش کنی اینت خفتهٔ رعنا
تو خواب بیش کنی اینت خفتهٔ رعنا
تو خواب بیش کنی اینت خفتهٔ رعنا
به خواب دایم جز سیم و زر نمی بینی
به خواب دایم جز سیم و زر نمی بینی
به خواب دایم جز سیم و زر نمی بینی
به خواب دایم جز سیم و زر نمی بینی
به خواب دایم جز سیم و زر نمی بینی
ببین که رز همه رنج است و سیم جمله عنا
ببین که رز همه رنج است و سیم جمله عنا
ببین که رز همه رنج است و سیم جمله عنا
ببین که رز همه رنج است و سیم جمله عنا
ببین که رز همه رنج است و سیم جمله عنا
تو را که از مل و مال است مستی و هستی
تو را که از مل و مال است مستی و هستی
تو را که از مل و مال است مستی و هستی
تو را که از مل و مال است مستی و هستی
تو را که از مل و مال است مستی و هستی
خمار و خواب تو را صور نشکند به صدا
خمار و خواب تو را صور نشکند به صدا
خمار و خواب تو را صور نشکند به صدا
خمار و خواب تو را صور نشکند به صدا
خمار و خواب تو را صور نشکند به صدا
میان بادیه ای هان و هان مخسب ار نه
میان بادیه ای هان و هان مخسب ار نه
میان بادیه ای هان و هان مخسب ار نه
میان بادیه ای هان و هان مخسب ار نه
میان بادیه ای هان و هان مخسب ار نه
حرامیان ز تو هم سر برند و هم کالا
حرامیان ز تو هم سر برند و هم کالا
حرامیان ز تو هم سر برند و هم کالا
حرامیان ز تو هم سر برند و هم کالا
حرامیان ز تو هم سر برند و هم کالا
غلام آب رزانی نداری آب روان
غلام آب رزانی نداری آب روان
غلام آب رزانی نداری آب روان
غلام آب رزانی نداری آب روان
غلام آب رزانی نداری آب روان
رفیق صاف رحیقی نه ای به صف صفا
رفیق صاف رحیقی نه ای به صف صفا
رفیق صاف رحیقی نه ای به صف صفا
رفیق صاف رحیقی نه ای به صف صفا
رفیق صاف رحیقی نه ای به صف صفا
به کار آبی و دین با دل و تنت گویان
به کار آبی و دین با دل و تنت گویان
به کار آبی و دین با دل و تنت گویان
به کار آبی و دین با دل و تنت گویان
به کار آبی و دین با دل و تنت گویان
که کار آب شما برد آب کار شما
که کار آب شما برد آب کار شما
که کار آب شما برد آب کار شما
که کار آب شما برد آب کار شما
که کار آب شما برد آب کار شما
بهینه چیز که آن کیمیای دولت توست
بهینه چیز که آن کیمیای دولت توست
بهینه چیز که آن کیمیای دولت توست
بهینه چیز که آن کیمیای دولت توست
بهینه چیز که آن کیمیای دولت توست
ز همنشینی صهبا هبا شده است هبا
ز همنشینی صهبا هبا شده است هبا
ز همنشینی صهبا هبا شده است هبا
ز همنشینی صهبا هبا شده است هبا
ز همنشینی صهبا هبا شده است هبا
خرد به ماتم و تن در نشاط خوش نبود
خرد به ماتم و تن در نشاط خوش نبود
خرد به ماتم و تن در نشاط خوش نبود
خرد به ماتم و تن در نشاط خوش نبود
خرد به ماتم و تن در نشاط خوش نبود
که دیو جلوه کند بر تو و پری رسوا
که دیو جلوه کند بر تو و پری رسوا
که دیو جلوه کند بر تو و پری رسوا
که دیو جلوه کند بر تو و پری رسوا
که دیو جلوه کند بر تو و پری رسوا
برو نخست طهارت کن از جماع الاثم
برو نخست طهارت کن از جماع الاثم
برو نخست طهارت کن از جماع الاثم
برو نخست طهارت کن از جماع الاثم
برو نخست طهارت کن از جماع الاثم
که کس جنب نگذارند در جناب خدا
که کس جنب نگذارند در جناب خدا
که کس جنب نگذارند در جناب خدا
که کس جنب نگذارند در جناب خدا
که کس جنب نگذارند در جناب خدا
مجرد آی در این راه تا زحق شنوی
مجرد آی در این راه تا زحق شنوی
مجرد آی در این راه تا زحق شنوی
مجرد آی در این راه تا زحق شنوی
مجرد آی در این راه تا زحق شنوی
الی عبدی اینجا نزول کن اینجا
الی عبدی اینجا نزول کن اینجا
الی عبدی اینجا نزول کن اینجا
الی عبدی اینجا نزول کن اینجا
الی عبدی اینجا نزول کن اینجا
ز چار ارکان برگرد و پنج ارکان جوی
ز چار ارکان برگرد و پنج ارکان جوی
ز چار ارکان برگرد و پنج ارکان جوی
ز چار ارکان برگرد و پنج ارکان جوی
ز چار ارکان برگرد و پنج ارکان جوی
که هست فایده زین پنج پنج نوبت لا
که هست فایده زین پنج پنج نوبت لا
که هست فایده زین پنج پنج نوبت لا
که هست فایده زین پنج پنج نوبت لا
که هست فایده زین پنج پنج نوبت لا
ز نه خراس برون شو به کوی هشت صفات
ز نه خراس برون شو به کوی هشت صفات
ز نه خراس برون شو به کوی هشت صفات
ز نه خراس برون شو به کوی هشت صفات
ز نه خراس برون شو به کوی هشت صفات
که هست حاصل این هشت هشت باغ بقا
که هست حاصل این هشت هشت باغ بقا
که هست حاصل این هشت هشت باغ بقا
که هست حاصل این هشت هشت باغ بقا
که هست حاصل این هشت هشت باغ بقا
اگر ز عارضهٔ معصیت شکسته دلی
اگر ز عارضهٔ معصیت شکسته دلی
اگر ز عارضهٔ معصیت شکسته دلی
اگر ز عارضهٔ معصیت شکسته دلی
اگر ز عارضهٔ معصیت شکسته دلی
تو را شفاعت احمد ضمان کند به شفا
تو را شفاعت احمد ضمان کند به شفا
تو را شفاعت احمد ضمان کند به شفا
تو را شفاعت احمد ضمان کند به شفا
تو را شفاعت احمد ضمان کند به شفا
به یک شهادت سربسته مرد احمد باش
به یک شهادت سربسته مرد احمد باش
به یک شهادت سربسته مرد احمد باش
به یک شهادت سربسته مرد احمد باش
به یک شهادت سربسته مرد احمد باش
که پایمرد سران اوست در سرای جزا
که پایمرد سران اوست در سرای جزا
که پایمرد سران اوست در سرای جزا
که پایمرد سران اوست در سرای جزا
که پایمرد سران اوست در سرای جزا
پی ثنای محمد برآر تیغ ضمیر
پی ثنای محمد برآر تیغ ضمیر
پی ثنای محمد برآر تیغ ضمیر
پی ثنای محمد برآر تیغ ضمیر
پی ثنای محمد برآر تیغ ضمیر
که خاص بر قد او بافتند درع ثنا
که خاص بر قد او بافتند درع ثنا
که خاص بر قد او بافتند درع ثنا
که خاص بر قد او بافتند درع ثنا
که خاص بر قد او بافتند درع ثنا
زبان بسته به مدح محمد آرد نطق
زبان بسته به مدح محمد آرد نطق
زبان بسته به مدح محمد آرد نطق
زبان بسته به مدح محمد آرد نطق
زبان بسته به مدح محمد آرد نطق
که نخل خشک پی مریم آورد خرما
که نخل خشک پی مریم آورد خرما
که نخل خشک پی مریم آورد خرما
که نخل خشک پی مریم آورد خرما
که نخل خشک پی مریم آورد خرما
بهینه سورت او بود و انبیا ابجد
بهینه سورت او بود و انبیا ابجد
بهینه سورت او بود و انبیا ابجد
بهینه سورت او بود و انبیا ابجد
بهینه سورت او بود و انبیا ابجد
مهینه معنی او بود و اصفیا اسما
مهینه معنی او بود و اصفیا اسما
مهینه معنی او بود و اصفیا اسما
مهینه معنی او بود و اصفیا اسما
مهینه معنی او بود و اصفیا اسما
اگرچه بعد همه در وجودش آوردند
اگرچه بعد همه در وجودش آوردند
اگرچه بعد همه در وجودش آوردند
اگرچه بعد همه در وجودش آوردند
اگرچه بعد همه در وجودش آوردند
قدوم آخر او بر کمال اوست گوا
قدوم آخر او بر کمال اوست گوا
قدوم آخر او بر کمال اوست گوا
قدوم آخر او بر کمال اوست گوا
قدوم آخر او بر کمال اوست گوا
نه سورت از پی ابجد همی شود مرقوم
نه سورت از پی ابجد همی شود مرقوم
نه سورت از پی ابجد همی شود مرقوم
نه سورت از پی ابجد همی شود مرقوم
نه سورت از پی ابجد همی شود مرقوم
نه معنی از پی اسما همی شود پیدا
نه معنی از پی اسما همی شود پیدا
نه معنی از پی اسما همی شود پیدا
نه معنی از پی اسما همی شود پیدا
نه معنی از پی اسما همی شود پیدا
نه روح را پس ترکیب صورت است نزول
نه روح را پس ترکیب صورت است نزول
نه روح را پس ترکیب صورت است نزول
نه روح را پس ترکیب صورت است نزول
نه روح را پس ترکیب صورت است نزول
نه شمس را ز پس صبح صادق است ضیا
نه شمس را ز پس صبح صادق است ضیا
نه شمس را ز پس صبح صادق است ضیا
نه شمس را ز پس صبح صادق است ضیا
نه شمس را ز پس صبح صادق است ضیا
نه سبزه بردمد از خاک وانگهی سوسن
نه سبزه بردمد از خاک وانگهی سوسن
نه سبزه بردمد از خاک وانگهی سوسن
نه سبزه بردمد از خاک وانگهی سوسن
نه سبزه بردمد از خاک وانگهی سوسن
نه غوره در رسد از تاک وانگهی صهبا
نه غوره در رسد از تاک وانگهی صهبا
نه غوره در رسد از تاک وانگهی صهبا
نه غوره در رسد از تاک وانگهی صهبا
نه غوره در رسد از تاک وانگهی صهبا
گه ولادتش ارواح خوانده سورهٔ نور
گه ولادتش ارواح خوانده سورهٔ نور
گه ولادتش ارواح خوانده سورهٔ نور
گه ولادتش ارواح خوانده سورهٔ نور
گه ولادتش ارواح خوانده سورهٔ نور
ستار بست ستاره سماع کرد سما
ستار بست ستاره سماع کرد سما
ستار بست ستاره سماع کرد سما
ستار بست ستاره سماع کرد سما
ستار بست ستاره سماع کرد سما
بکوفت موکب اقبال مرکب اجرام
بکوفت موکب اقبال مرکب اجرام
بکوفت موکب اقبال مرکب اجرام
بکوفت موکب اقبال مرکب اجرام
بکوفت موکب اقبال مرکب اجرام
ببست قبهٔ زربفت قبهٔ مینا
ببست قبهٔ زربفت قبهٔ مینا
ببست قبهٔ زربفت قبهٔ مینا
ببست قبهٔ زربفت قبهٔ مینا
ببست قبهٔ زربفت قبهٔ مینا
چو نقل کرد روانش، مسافر ملکوت
چو نقل کرد روانش، مسافر ملکوت
چو نقل کرد روانش، مسافر ملکوت
چو نقل کرد روانش، مسافر ملکوت
چو نقل کرد روانش، مسافر ملکوت
برای عرسش بر عرش خرقه کرد وطا
برای عرسش بر عرش خرقه کرد وطا
برای عرسش بر عرش خرقه کرد وطا
برای عرسش بر عرش خرقه کرد وطا
برای عرسش بر عرش خرقه کرد وطا
درید جوزا جیب و برید پروین عقد
درید جوزا جیب و برید پروین عقد
درید جوزا جیب و برید پروین عقد
درید جوزا جیب و برید پروین عقد
درید جوزا جیب و برید پروین عقد
گذاشت مهر دواج و فکند صبح لوا
گذاشت مهر دواج و فکند صبح لوا
گذاشت مهر دواج و فکند صبح لوا
گذاشت مهر دواج و فکند صبح لوا
گذاشت مهر دواج و فکند صبح لوا
ز بوی خلقش حبل الورید یافت حیات
ز بوی خلقش حبل الورید یافت حیات
ز بوی خلقش حبل الورید یافت حیات
ز بوی خلقش حبل الورید یافت حیات
ز بوی خلقش حبل الورید یافت حیات
ز فر لطفش حبل المتین گرفت بها
ز فر لطفش حبل المتین گرفت بها
ز فر لطفش حبل المتین گرفت بها
ز فر لطفش حبل المتین گرفت بها
ز فر لطفش حبل المتین گرفت بها
به وقت مکرمه بحر کفش چو موج زدی
به وقت مکرمه بحر کفش چو موج زدی
به وقت مکرمه بحر کفش چو موج زدی
به وقت مکرمه بحر کفش چو موج زدی
به وقت مکرمه بحر کفش چو موج زدی
حباب وار بدی هفت گنبد خضرا
حباب وار بدی هفت گنبد خضرا
حباب وار بدی هفت گنبد خضرا
حباب وار بدی هفت گنبد خضرا
حباب وار بدی هفت گنبد خضرا
سزد که چون کف او نشر کرد نشرهٔ جود
سزد که چون کف او نشر کرد نشرهٔ جود
سزد که چون کف او نشر کرد نشرهٔ جود
سزد که چون کف او نشر کرد نشرهٔ جود
سزد که چون کف او نشر کرد نشرهٔ جود
روان حاتم طی، طی کند بساط سخا
روان حاتم طی، طی کند بساط سخا
روان حاتم طی، طی کند بساط سخا
روان حاتم طی، طی کند بساط سخا
روان حاتم طی، طی کند بساط سخا
ز بارگاه محمد ندای هاتف غیب
ز بارگاه محمد ندای هاتف غیب
ز بارگاه محمد ندای هاتف غیب
ز بارگاه محمد ندای هاتف غیب
ز بارگاه محمد ندای هاتف غیب
به من رسید که خاقانیا بیار ثنا
به من رسید که خاقانیا بیار ثنا
به من رسید که خاقانیا بیار ثنا
به من رسید که خاقانیا بیار ثنا
به من رسید که خاقانیا بیار ثنا
ز خشک آخور خذلان برست خاقانی
ز خشک آخور خذلان برست خاقانی
ز خشک آخور خذلان برست خاقانی
ز خشک آخور خذلان برست خاقانی
ز خشک آخور خذلان برست خاقانی
که در ریاض محمد چرید کشت رضا
که در ریاض محمد چرید کشت رضا
که در ریاض محمد چرید کشت رضا
که در ریاض محمد چرید کشت رضا
که در ریاض محمد چرید کشت رضا
مراد بخشا در تو گریزم از اخلاص
مراد بخشا در تو گریزم از اخلاص
مراد بخشا در تو گریزم از اخلاص
مراد بخشا در تو گریزم از اخلاص
مراد بخشا در تو گریزم از اخلاص
کزین خراس خسیسان دهی خلاص مرا
کزین خراس خسیسان دهی خلاص مرا
کزین خراس خسیسان دهی خلاص مرا
کزین خراس خسیسان دهی خلاص مرا
کزین خراس خسیسان دهی خلاص مرا
مرا تو باش که از ما و من دلم بگرفت
مرا تو باش که از ما و من دلم بگرفت
مرا تو باش که از ما و من دلم بگرفت
مرا تو باش که از ما و من دلم بگرفت
مرا تو باش که از ما و من دلم بگرفت
برآر تیغ عنایت نه من گذار و نه ما
برآر تیغ عنایت نه من گذار و نه ما
برآر تیغ عنایت نه من گذار و نه ما
برآر تیغ عنایت نه من گذار و نه ما
برآر تیغ عنایت نه من گذار و نه ما
کلید رحمتم آخر عطا فرست چنان
کلید رحمتم آخر عطا فرست چنان
کلید رحمتم آخر عطا فرست چنان
کلید رحمتم آخر عطا فرست چنان
کلید رحمتم آخر عطا فرست چنان
که گنج معرفت اول هم از تو بود عطا
که گنج معرفت اول هم از تو بود عطا
که گنج معرفت اول هم از تو بود عطا
که گنج معرفت اول هم از تو بود عطا
که گنج معرفت اول هم از تو بود عطا
گوا توئی که ندارم به کاه برگی، برگ
گوا توئی که ندارم به کاه برگی، برگ
گوا توئی که ندارم به کاه برگی، برگ
گوا توئی که ندارم به کاه برگی، برگ
گوا توئی که ندارم به کاه برگی، برگ
به اهل بیت ز من چون رسد نوال و نوا
به اهل بیت ز من چون رسد نوال و نوا
به اهل بیت ز من چون رسد نوال و نوا
به اهل بیت ز من چون رسد نوال و نوا
به اهل بیت ز من چون رسد نوال و نوا
چو قرصهٔ جو و سرکه نمی رسد به مسیح
چو قرصهٔ جو و سرکه نمی رسد به مسیح
چو قرصهٔ جو و سرکه نمی رسد به مسیح
چو قرصهٔ جو و سرکه نمی رسد به مسیح
چو قرصهٔ جو و سرکه نمی رسد به مسیح
کجا رسد به حواری خواره و حلوا
کجا رسد به حواری خواره و حلوا
کجا رسد به حواری خواره و حلوا
کجا رسد به حواری خواره و حلوا
کجا رسد به حواری خواره و حلوا
مرا ز خطهٔ شروان برون فکن ملکا
مرا ز خطهٔ شروان برون فکن ملکا
مرا ز خطهٔ شروان برون فکن ملکا
مرا ز خطهٔ شروان برون فکن ملکا
مرا ز خطهٔ شروان برون فکن ملکا
که فرضه ای است در او صد هزار بحر بلا
که فرضه ای است در او صد هزار بحر بلا
که فرضه ای است در او صد هزار بحر بلا
که فرضه ای است در او صد هزار بحر بلا
که فرضه ای است در او صد هزار بحر بلا
مرا کنف کفن است الغیاث از این موطن
مرا کنف کفن است الغیاث از این موطن
مرا کنف کفن است الغیاث از این موطن
مرا کنف کفن است الغیاث از این موطن
مرا کنف کفن است الغیاث از این موطن
مرا مقر سقر است الامان از این منشا
مرا مقر سقر است الامان از این منشا
مرا مقر سقر است الامان از این منشا
مرا مقر سقر است الامان از این منشا
مرا مقر سقر است الامان از این منشا
بر مهان نشوم ور شوم چو خاک مهین
بر مهان نشوم ور شوم چو خاک مهین
بر مهان نشوم ور شوم چو خاک مهین
بر مهان نشوم ور شوم چو خاک مهین
بر مهان نشوم ور شوم چو خاک مهین
غم کیا نخورم ور خورم به کوه، گیا
غم کیا نخورم ور خورم به کوه، گیا
غم کیا نخورم ور خورم به کوه، گیا
غم کیا نخورم ور خورم به کوه، گیا
غم کیا نخورم ور خورم به کوه، گیا
از این گره که چو پرگار دزد بدراهند
از این گره که چو پرگار دزد بدراهند
از این گره که چو پرگار دزد بدراهند
از این گره که چو پرگار دزد بدراهند
از این گره که چو پرگار دزد بدراهند
دلم چو نقطهٔ نون است در خط دنیا
دلم چو نقطهٔ نون است در خط دنیا
دلم چو نقطهٔ نون است در خط دنیا
دلم چو نقطهٔ نون است در خط دنیا
دلم چو نقطهٔ نون است در خط دنیا
گرفته سرشان سرسام و جسمشان ابرص
گرفته سرشان سرسام و جسمشان ابرص
گرفته سرشان سرسام و جسمشان ابرص
گرفته سرشان سرسام و جسمشان ابرص
گرفته سرشان سرسام و جسمشان ابرص
ز سام ابرص جانکاه تر به زهر جفا
ز سام ابرص جانکاه تر به زهر جفا
ز سام ابرص جانکاه تر به زهر جفا
ز سام ابرص جانکاه تر به زهر جفا
ز سام ابرص جانکاه تر به زهر جفا
مرا به باطل محتاج جاه خود شمرند
مرا به باطل محتاج جاه خود شمرند
مرا به باطل محتاج جاه خود شمرند
مرا به باطل محتاج جاه خود شمرند
مرا به باطل محتاج جاه خود شمرند
به حق حق که جز از حق مراست استغنا
به حق حق که جز از حق مراست استغنا
به حق حق که جز از حق مراست استغنا
به حق حق که جز از حق مراست استغنا
به حق حق که جز از حق مراست استغنا